کد مطلب:316801 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:213

چشم دختر، بینا می شود
در كتاب شبهای مكه تألیف، حاج سید حسن ابطحی، صفحه ی 93، آمده است كه:

یك روز به حرم مطهر رؤوس شهداء در باب الصغیر رفته بودم (در شام)، كسی در حرم نبود جز جوانی كه در گوشه ی حرم سرش را روی زانو گذاشته بود و مثل آنكه خوابش برده بود.

من هم كه تنها بودم زیارت مختصری خواندم و نزدیك به همین جوان مشغول نماز و زیارت شدم بعد از نماز، آن جوان سرش را از روی زانو بلند كرد و گفت: آقا من خواب نبودم بلكه حتی چشمهایم هم باز بوده، ولی همان طوری كه سرم روی زانویم بود می دیدم تمام شهدایی كه سرشان اینجا دفن است حضور دارند و حوائج زوارشان را می دهند و یكی از حوائج مهم مرا هم بنا شد امشب بدهند. آیا این خواب یا بیداری می تواند حقیقت داشته باشد؟

گفتم: اگر مقداری صبر كنید، حقیقت این خواب یا بیداری برای شما طبعاً روشن می شود. گفت: چطور؟ گفتم: امشب اگر آن حاجت مهم شما برآورده شد معلوم می شود حقیقت داشته و الا ممكن است آنچه دیده اید خیالاتی بیش نبوده است. گفت: برای شما توضیح می دهم چیزی را كه به من وعده داده شده، تا شما هم ناظر جریان باشید. گفتم: متشكرم.

گفت: من دختر بچه ای دارم كه از مادر، نابینا متولد شده و بسیار



[ صفحه 134]



خوش استعداد است. به من امروز می گفت: اینكه می گویند فلان چیز قشنگ است و فلان چیز زشت است، یعنی چه؟

گفتم: تو چون چشم نداری این چیزها را نمی توانی بفهمی. گفت: چطور می شود كه انسان چشم داشته باشد؟ گفتم: بعضی ها از مادر با چشم متولد می شوند و بعضی بدون چشم، و تو بدون چشم متولد شده ای. گفت: حالا هیچ راهی ندارد كه من هم چشم داشته باشم؟ گفتم: چرا اگر من، با خودت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام متوسل شویم ممكن است به تو چشم عنایت كنند.

گفت: پس پدر این كار را بكن و به من هم تعلیم بده تا من هم به آنها متوسل شوم، شاید چشم دار گردم. من گریه ام گرفت و او را در منزل رو به قبله نشاندم و گفتم: بگو یا اباالفضل علیه السلام، چشمم را بده، تا من بروم و بیایم.

حالا من اینجا آمده ام و حاجتم هم شفای دخترم بوده كه این خواب یا بیداری را دیده ام. گفتم: بسیار خوب، امشب اگر بچه ات چشم دار شد معلوم است كه آنچه دیده ای حقیقت داشته است.

آن مرد مرا به منزلش برد و دخترك را به من نشان داد و گفت: شما فردا صبح هم همین جا بیایید و از ما خبری بگیرید. اتفاقاً خانه ی او در شارع الامین و سر راهمان، وقتی به حرم حضرت رقیه (سلام الله علیها) می رفتیم، بود.

فردای آن روز وقتی كه از آن منزل خبر گرفتم، دیدم جمعی به آن خانه رفت و آمد می كنند. پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: دیشب در این خانه كوری به بركت حضرت اباالفضل علیه السلام شفا یافته. وقتی وارد شدم دیدم آن دخترك با چشمهای درشت و بینا نشسته و پدرش هم



[ صفحه 135]



پهلوی او نشسته بود. وقتی چشمش به من افتاد، گفت: آقا دیدید كه آن جریان حقیقی بوده است؟!



عباس نامدار چون از پشت زین افتاد

گفتی قیامت است كه مه بر زمین افتاد



آه از دمی كه بهر سكینه به دوش مشك

بی خود ز خویش از پی ماء معین فتاد



اندر فرات راند و پر از آب كرد كف

بر یاد حلق تشنه ی سلطان دین فتاد



از كف بریخت آب و پر از آب كرد مشك

زان پس میان دایره ی اهل كین فتاد



افتاد بر یسار و یمین لرزه عرش را

چون هر دو دست او زیسار و یمین فتاد



فریاد از آن عمود كه دشمن زدش به سر

وانگاه مغفرش ز سر نازنین فتاد



چشمش ز حلقه چون بدر افتاد زان عمود

بر ابروان حیدر كرار چین فتاد



آمد امیر تشنه لبانش به سر دوان

او را چو كار با نفس واپسین فتاد



بر روی شاه خنده زنان جا سپرد و گفت

خرم كسی كه عاقبتش این چنین فتاد



شعر از «سروش اصفهانی»



[ صفحه 136]